آنچه در تهران گذشت (بیش از هزار عکس درباره نا آرامی های اخیر)

۱۳۸۸ تیر ۲, سه‌شنبه

اسم من گوسفند است

اسم من گوسفند است. پدرم گوسفندی چاق و چلّه بود که چند سال پیش در حمله گرگ سیاهی شربت شهادت نوشید و به لقا لله پیوست. مادرم را هم به سفر حج بردند که تاکنون از وی خبری نیست. من دوران برّه-گی ام را تحت نظارت اساتید بزرگ دامپروری با موفقیت سپری کرده و وارد گله دوستان و آشنایان شدم.

من از بزغاله ها خوشم نمی آید چون خیلی شیطون و بلند پروازند. برخلاف من که سرم را پایین می اندازم و همان علف جلوی رویم را میخورم، بزغاله ها از درخت و درختچه ها بالا میروند تا مزه برگ درخت را تست کنند. من خیلی قانع و صبورم. کاری به کار بزرگان ندارم. اصلا نمیدانم صاحب یا صاحبان من چه کسانی هستند. چرا به من غذا میدهند یا نمیدهند. کاری ندارم که آنها چرا میخواهند مرا چاق و فربه کنند. غذای مورد علاقه من یونجه با سالاد کاهو و سس آب هندوانه است.

گاهی اوقات صاحبم یک دسته یونجه در دستش میگیرد و راه میرود و مرا دنبال خود می کشاند. الان سالهاست که دنبال صاحبم میدوم تا بلکه به آن مدینه فاضله یونجه ای وعده داده شده برسم.
از روزی که سیاست ما عین دیانت ما شد من هم وارد عالم سیاست شدم. روزهای گرم تابستان، صاحبانم زیر سایه بان ایوان حیاط قدیمی مینشینند و در مورد سیاست حرف میزنند و خربزه میخورند و هندوانه قاچ میکنند. من هم که در گوشه ای از آن حیاط ساکت و آروم نشسته ام، با صبوری به حرف های آنها گوش میدهم و در جهت تایید صحبت های آنها گاهی ”بع بع“ هم میکنم!!
صاحبان مهربانم خربزه را خودشان میخورند و پوستش را جلو من پرت میکنند. تا بحال زیاد اتفاق افتاده که پایم روی پوست خربزه رفته و لیز خوردم و با کله به زمین افتادم ولی خب چه کنیم ما گوسفندیم دیگه. باز بلند میشم و همان پوست خربزه رو میخورم.

من گوسفندم.
من یک وبلاگ هم دارم. همیشه منتظر میمانم که صاحبم یک مطلب یا خبری را علیه دشمنانش بنویسد یا به من بگوید تا من هم گوسفندوار آن را ”بع بع“ کنم. گاهی صاحبم از تهران به من زنگ میزند و میگوید حالا نزدیک انتخابات است باید زیاد بع بع کنی. من هم گوش میدم و بع بع میکنم و دیگران را هم به بع بع کردن دعوت میکنم. دوستیها و دشمنیهای من همه به بر اساس نحوه رفتار صاحبم با دیگران است. اگر صاحبم از کسی خوشش بیاید لابد آدم خوبی است و اگر از کسی بدش بیاید لابد آدم منحرفی است.

من گوسفندم. فایده های زیادی برای صاحبم دارم. از پشم و کرکم لباس درست میکنند تا عیب های صاحبم پوشانده شود. او را از سرما و گرما حفاظت کند. از پوستم طبل و دهل درست میکنند تا صدای تبلیغات صاحبم گوش عالم را کر کند. وجودم را در قربانگاه مصلحت ذبح میکنند تا نذر صاحبم ادا شود و کفاره گناهانش شود. من قربانی میشم تا او به بهشت برود. صاحبم دمبه مرا خیلی دوست دارد. گاهی به دمبه من دست میزند و میگوید: ماشالله، خدا بده برکت!
من گوسفندم. خیلی هم گوسفندم.

منبع: زنگ تفریح

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر